داستان کت و شلوار عید نوروز

داستان کت وشلوار عید نوروز

کت و شلوار عید نوروز

 دوسه سالی بود که این کت و شلوار را می پوشیدم. دیگر رنگ و حالی برای آن نمانده بود. دور تا دور پایین و سر آستین های آن سائیده شده بود و آستر آن را بارها وصله زده بودند. جیب های آن سوراخ سوراخ بود و چیزی در آن بند نمی شد. البته حال و روز شلوارم بدتر از کت بود زیرا حداقل در تابستان ها این کت فرسوده، فرصت استراحت می یافت ولی شلوار همراه همیشگی من بود و به خاطر این همراهی و ایستادگی زخم های متعددی برداشته بود و نفس های آخرش را می کشید.

  روز اول مهر که با اکراه و اجبار این کت و شلوار را می پوشیدم تا راهی مدرسه شوم مادرم قول داد که برای عید یک کت و شلوار نو برایم تهیه کند. هر روز قول مادرم را به او یادآوری می کردم و او در حالی که مشغول وصله زدن لباس ها، آماده کردن غذا و یا ریسیدن پشم بود می گفت ” انشاءالله “

  سرما از راه رسیده بود ولی هنوز مادرم نتوانسته بود مقدمات دوخت و دوز کت و شلوارم را فراهم کند. ماه های آخر پاییز آن سال برف فراوانی بارید و روزهای تعطیلی مدارس فرصت خوبی برای پارو کردن برف پشت بام همسایگان بود. دست به کار شدم و برف خانه های زیادی را پارو کردم. هر چند مادرم مخالف این کار بود. وی گفت: خدای ناکرده سرما می خوری و من توان پرداخت هزینه دوا و درمان تو را ندارم.

  با وجود این مخالفت ها، من به کارم ادامه دادم و هنوز ماه اول زمستان تمام نشده بود که 15 ریال پس انداز داشتم. مادرم برای خرید یک قواره پارچه کت و شلواری 15 ریال و یک سبد تخم مرغ به میرزا محمد پارچه فروش داد. هنوز از دیدن پارچه سیر نشده بودم که خود را در مغازه اکبر خیاط دیدم.

  اکبر آقا با گرمی جواب سلامم را داد و پارچه را از دستم گرفت و در قفسه مغازه گذاشت. فردای آن روز خیاط محل بیمارشد واورا دربیمارستانی درشهر بستری کردندوازآن روز به بعد هرروز به خیاطی می رفتم و از پشت شیشه های مغازه آن پارچه کت و شلوار را که در قفسه گذاشته بود تماشا می کردم بلاخره بعد ازهفته ها خیاط پیر آبادی بهبودی نسبی یافت و کار و کسب خود را از سرگرفت و دو سه روزی طول کشید تا نوبت به دوختن کت و شلوار من برسد.

مقاله کت و شلوار عید نوروز

  یک هفته مانده به عید کت و شلوار را برای امتحان پوشیدم و استاد خیاط آن را اندازه کرد و چند روز بعد انتظار به پایان رسید و کت و شلوار دوخته و اتو زده را از اکبرآقا خیاط گرفتم کت و شلوار نو علاوه بر رنگ و لعاب زیبا، بوی مست کننده ای داشت و این امر باعث شد تا رسیدن به خانه بارها و بارها کت و شلوار را به صورتم نزدیک کنم و نفسی عمیق بکشم. وقتی به منزل رسیدم کت و شلوار را پوشیدم و داخل اطاق راه می رفتم و بارها خود را در آینه دیدم و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. از مادرم خواستم اجازه دهد فردا با کت و شلوار نو به مدرسه بروم ولی مادرم قبول نکرد و گفت این کت و شلوار را باید از روز اول سال (نوروز) بپوشم. چند شبی که به عید مانده بود شب ها کت و شلوار را بالای سرم می گذاشتم و می خوابیدم و هر شب خواب می دیدم که با کت و شلوار به این سو و آن سو می روم و همه به کت و شلوار زیبای من نگاه می کردند و آن را به یکدیگر نشان می دادند.

                                 

  شب سال نو که شب سال تحویل بود با کت و شلوار در کنار مادرم بر سر سفره هفت سین ساده خود نشتیم و با دعا خواندن مراسم سال تحویل را برگزار کردیم و پس از آن با کت و شلوار به رختخواب رفتم و خواب های شیرین زیادی دیدم. هنوز خورشید نوروز از آسمان سر نزده بود که به عادت همیشه از خواب بلند شدم و مادرم ظرف ها را آماده کرده بود تا به آب انبار بروم با همان کت و شلوار نو و زیبای خود راهی شدم و سطل و کوزه را پر از آب کردم و خوشحال خندان به خانه می آمدم گویی آن روز جاده ها هموارتر و ظرف های آب سبک تر از همیشه بود نوک پایم را به درب زدم تا درب بازشود، درب باز شد ولی به علت به هم خوردن تعادلم سطل آب متلاطم شد و راهرو شیب دارخانه را خیس کرد و همین کافی بود تا پای من بلغزد سطل و کوزه هر یک به سویی افتاد و من در آب و گل دهلیز افتاده بودم کت و شلوارم مالامال از گل و کاملا خیس شده بود.

  کت را از تنم بیرون کردم و با باقیمانده آب سطل آن را کاملا تمیز کردم ولی همه جای آن خیس بود به ناگاه فکری به ذهنم رسید به سراغ تنور رفتم تنور سرد و خاموش بود کمی خار و خاشاک در تنور ریختم و آن را آتش زدم.

آتش برای کت

  آتش در ته تنور می سوخت و شعله چندانی نداشت انبر بزرگی که مادرم با آن نان را از تنور بیرون می آورد بر دهانه تنور گذاشتم و کت خیس را بر روی آن انداختم تا بر اثر گرمی و حرارت خشک شود.

  خوشبختانه مادرم متوجه قضایا نشده بود به سرعت ظرف ها را برداشتم و راهی آب انبار شدم.

  خورشید بالا آمده بود و چند نفری در آب انبار به نوبت ایستاده بودند دقایقی طول کشید تا نوبت به من برسد به سرعت آب برداشتم و دوان دوان خود را به خانه رساندم بوی دود و سوختگی همه فضا را پر کرده بود. وقتی به سر تنور رسیدم از دیدن آن صحنه جان از تنم بیرون رفت و دیگر توان بر پای ایستادن نداشتم. آتش داخل تنور شعله ورشده بود و از کت نوروزی من جز مشتی پارچه سوخته چیزی باقی نمانده بود بی اختیار اشک هایم جاری شد و صدای گریه ام درفضا پیچید.

  دنیا در نظرم تیره و تار شد. صدای هق هق گریه هایم تا روزها ی متوالی قطع نشد و تلخی نوروز آن سال با هیچ شیرینی برطرف نگردید.

  هر چند تا به امروز کت و شلوارهای زیادی را پوشیده ام ولی هیچ یک به مانند آن کت و شلوار نشد و هنوز حسرت آن کت و شلوار را مي خورم.

این مقاله به نقل از وبلاگ ققنوس می باشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

با پر کردن فرم نظرسنجی به ما کمک کنید تا در ارائه خدماتی بهتر تلاش کنیم

فرم درخواست تماس با من

راهنمای فرم

⚫ این فرم جهت درخواست شما از کارشناسان ما برای برقراری تماس می باشد

⚫ در اولین روز کاری و در ساعت اداری منتظر تماس ما باشید

⚫ فیلد های دارای * الزامی می باشند